اقتصاد سياسي به زبان ساده(61)
بازتوليد
انسان براي اين که بتواند به زندگي خود ادامه دهد، بايد مصرف کند. اما مگر جامعه ميتواند بدون توليد، مصرف نمايد؟ انسانها هم توليد و هم مصرف ميکنند، دوباره هم توليد ميکنند و هم مصرف ميکنند. اين روند، يعني باز توليد و باز مصرف، همواره در جامعه بشري بوده و نيز ادامه خواهد يافت.
در جامعهي سرمايهداري، اقليتي از افراد جامعه، مالکيت وسايلتوليد را در اختيار دارند. در اين جامعه صاحبان سرمايه، نيرويکار کارگران را ميخرند و آنها را مجبور ميکنند که بيش از دستمزدي که ميگيرند کار و توليد نمايند؛ چون در غير اين صورت سرمايهدارها نميتوانند ارزشاضافي به دست آورند.
اما سرمايهدار با اين ارزشاضافي به دست آمده، چه ميکند؟ پاسخ اين است که او تمامي ارزش اضافه و يا بخشي از آن را به مصرف نيازهاي شخصي خود و خانوادهاش ميرساند و مازاد را انباشت و براي گسترش فعاليت اقتصادياش به کار ميبرد. بنابراين در هر حالتي، سرمايهدار توليد را متوقف نميکند.
توليدکنندگان، لباس، کفش، مواد غذايي و ساختماني و غيره توليد ميکنند و آنها را هم مصرف ميکنند. آنها باز هم لباس، کفش، مواد غذايي و کالاهاي ساختماني و غيره توليد ميکنند و به مصرف ميرسانند. به اين روند، بازتوليد ميگويند. بازتوليد دو نوع است: يکي بازتوليد ساده و ديگري بازتوليد گسترده.
بازتوليد ساده
در اين نوع بازتوليد، سرمايهدار هر چه ارزشاضافي به دست ميآورد، صرف احتياجات زندگي شخصي خود و خانوادهاش ميکند. به عنوان مثال اگر فرض کنيم که شخص سرمايهدار يک ميليارد تومان سرمايهگذاري کرده است و پس از يک سال، سرمايهاش به يک ميليارد و دويست ميليون تومان افزايش يابد. در اين حالت 200 ميليون تومان به سرمايهي او اضافه شده که از کاراضافي کارگران به دست آمده است. حال اگر سرمايهدار تمام ارزشاضافي را (200 ميليون تومان) به مصرف شخصي و ترميم وسايل توليد خود برساند، در نتيجه آنچه برايش باقي ميماند، همان يک ميليارد تومان اوليه است. سرمايهدار براي سال بعد مجددا" همين يک ميليارد تومان سرمايه را به کار مياندازد و از آن 200 ميليون تومان ارزشاضافي مجدد به دست ميآورد که باز هم تمام آن را به مصرف ميرساند. در اين شيوه بازتوليد ساده چيزي به سرمايه اوليه اضافه نميشود و اين روند همچنان ادامه مييابد. زيرا که تمام ارزشاضافي صرف احتياجات شخصي سرمايهدار و خانوادهاش ميشود.
بازتوليد گسترده
در اين نوع بازتوليد، سرمايهدار بخشي از ارزشاضافي را به مصرف شخصي خود و خانوادهاش ميرساند و بخش ديگر آن را به سرمايهي اصلياش افزوده تا به مصرف خريد نيرويکار و موادخام بيشتري براي بازتوليد برساند. با توجه به مثالي که در بازتوليد ساده فرض کرديم، اگر سرمايهدار 100 ميليون تومان از 200 ميليون تومان ارزشاضافي را به مصرف شخصي برساند و 100 ميليون تومان ديگر را براي توسعهي بازتوليد کالاهايش به کار ببرد؛ در اين صورت 100 ميليون تومان از ارزشاضافي به سرمايهي سابق خود افزوده و در نتيجه بخشي از ارزشاضافي به سرمايه تبديل ميشود. اضافه شدن قسمتي از ارزشاضافي به سرمايه را انباشت سرمايه ميگويند.
کارل مارکس در کاپيتال جلد يکم مينويسد:
"به کار بردن ارزشاضافي به عنوان سرمايه يا باز تبديل ارزش اضافه به سرمايه را انباشت سرمايه مينامند1."
"اين يک داستان قديمي است: ابراهيم اسحاق را به وجود آورد، اسحاق يعقوب را به وجود آورد و غيره و غيره. سرمايهي اوليهي 10000 پوندي ارزشاضافي 2000 پوندي را به وجود ميآورد که به سرمايه تبديل ميشود. اين سرمايه جديد 2000 پوندي ارزشاضافي 400 پوندي را به وجود ميآورد که اين نيز به سرمايه تبديل ميشود و بنابراين، به دومين سرمايهي اضافي دگرگون ميشود که به نوبهي خود ارزشاضافي تازهاي برابر با 80 پوند توليد ميکند. و اين فرايند به همين شيوه ادامه مييابد2."
"... و اين آن چيزي است که ايجاد سرمايه به وسيلهي خود سرمايه ناميده ميشود. ... هرچه سرمايهدار بيشتر انباشت کرده باشد، بيشتر ميتواند انباشت کند3."
اما آنچه براي همهي ما روشن است اين است که اين ارزشاضافي از طريق استثمار کارگران (يعني نپرداختن بهاي نيرويکارشان) به دست ميآيد. سرمايه هم از اضافه شدن قسمتي از اين ارزشاضافي افزايش پيدا ميکند. نتيجه اينکه سرمايه تنها از طريق استثمار کارگران به دست ميآيد.
اما هدف سرمايهدار از انباشت سرمايه چيست؟ آيا هدف او رفع نيازهاي واقعي مردم بوده و يا به دست آوردن ارزشاضافي بيشتر است؟ به تجربهي روزمره زندگي خودمان دريافتهايم که هدف سرمايهدار رفع نيازهاي واقعي مردم نيست، بلکه ارزشاضافي و سود بيشتر است. توليد ميليونها تُن کالاهاي بنجل، همراه با تبليغات بازرگاني گسترده و ارسال آن به بازار فروش؛ تاييدي بر اين ادعاست. و يا هنگامي که براي منافع شخصي خود، محيطزيست را تخريب و متلاشي مينمايند، هدفشان زندگي بهتر براي انسانها و محيط طبيعي سالم نيست.
سرمايهدارها تشنهي ارزشاضافي بيشتر هستند و تلاش ميکنند که سرمايهشان را افزايش دهند. هرچه سرمايه بيشتر باشد، ميتوان هم مواد خام بيشتري خريد و هم کارگران زيادتري را استثمار کرد تا ارزشاضافي بيشتري به دست آيد.
مبارزه براي به دست آوردن سود بيشتر، در بين سرمايهداران رقابت ايجاد ميکند. در اين مبارزه، سرمايهداران کوچکتر ورشکست شده و از ميدان رقابت خارج ميشوند. رقابت، سرمايهدار را مجبور مينمايد براي گسترش توليد، تکنيک توليد را بهتر کند؛ و اين راهي است که هر سرمايهدار براي جلوگيري از سقوط خود انتخاب ميکند.
قانون عام انباشت سرمايهداري
نوشتيم که تبديل قسمتي از ارزشاضافي به سرمايه، انباشتسرمايه نام دارد. سرمايهدار براي ارزشاضافي حرص ميزند و سعي ميکند هرچه بيشتر سرمايهاش را افزايش دهد. اين يک قانون است. قانون عام انباشت سرمايه نشان ميدهد که هرچه سرمايهي سرمايهدار بيشتر گردد، بيکاري، رنج و فقر و ناامني شغلي براي طبقهي کارگر نيز زيادتر ميشود.
کارل مارکس در کاپيتال جلد يکم در رابطه با قانون عام انباشت سرمايه مينويسد:
"هرچه ثروت اجتماعي، سرمايهي دست اندر کار، گستره و نيروي رشد آن، و بنابراين هرچه تعداد مطلق پرولتاريا و بهرهوري کار آن بيشتر باشد، ارتش ذخيرهي صنعتي بزرگتر است. همان علتهايي که نيروي گسترش يابندهي سرمايه را تکامل ميدهد، نيروي کار در دسترس را نيز تکامل ميدهد. بنابراين، مقدار نسبي ارتش ذخيرهي صنعتي با توانمندي ثروت افزايش پيدا ميکند. اما هرچه اين ارتش ذخيره نسبت به ارتش فعال کار بزرگتر ميشود، اضافه جمعيت که فقر و فلاکت آن با مقدار عذاب و شکنجهاي که در شکل کار بايد ازسر بگذراند نسبت معکوس دارد، تثبيتيافتهتر ميشود. سرانجام، هرچه لايههاي مستمندشدهي طبقهي کارگر و ارتش ذخيرهي صنعتي گستردهتر ميشوند، بينوايي رسمي بيشتر ميشود. اين قانون مطلق و عام انباشت سرمايهداري است."
"سرانجام، قانوني که پيوسته بين اضافه جمعيت نسبي، يا ارتش ذخيرهي صنعتي، و گستره و نيروي انباشت توازن برقرار ميکند، کارگر را به سرمايه محکمتر از ميخهاي هفستوس که پرومته را به صخره دوخته بود، زنجير ميکند. قانون يادشده مستلزم انباشت فقري متناسب با انباشت ثروت است. بنابراين، انباشت ثروت در يک قطب، در همان حال انباشت فقر، زجر و عذابِ ناشي از کار، بردگي، ناداني، خشونت و خوارشدن اخلاقي در قطب مخالف يعني در طبقهاي است که محصول خاص خود را به عنوان سرمايه توليد ميکند4."
ترکيب ارگانيک سرمايه
ميدانيم که کل سرمايهي سرمايهدار از دو بخش سرمايهي ثابت (ماشينها، مواد خام، مواد سوختي و غيره) و سرمايهي متغير (دستمزد کارگران) تشکيل ميشود. بنابراين هرگاه سرمايهدار بخواهد قسمتي از ارزشاضافي را به کل سرمايهاش اضافه کند، مجبور است بخشي از آن را به سرمايهي ثابت و بخش ديگر را به سرمايهي متغير اضافه نمايد.
فرض کنيم کل سرمايهي سرمايهدار 1000 ميليون تومان ميباشد که 800 ميليون تومان آن را سرمايهي ثابت و 200 ميليون تومان آن را سرمايهي متغير تشکيل ميدهد. حال اگر کارگران نصف تمام مدت کار روزانه را براي خود و به جاي دستمزد، و نصف مدت کار روزانه باقيمانده را براي سرمايهدار کار کنند، (نرخ ارزش اضافي 100%) پس از يک سال علاوه بر 200 ميليون تومان دستمزدي که به کارگران پرداخت نموده است مبلغ 200 ميليون تومان ديگر به دست ميآورد. چرا؟ چون سرمايهدار مزد نصف مدت کار روزانه را در يک سال به کارگران پرداخته، در حالي که کارگران دو برابر مقدار کارلازم، کار انجام دادهاند.
در اين حالت (نرخ ارزش اضافي 100%) هرگاه مزد کارلازم کارگران برابر با 200 ميليون تومان باشد، مزد کاراضافي پرداخت نشده هم 200ميليون تومان است. بنابراين آنچه که کارگران در مدت يک سال براي سرمايهدار توليد ميکنند معادل 400 ميليون تومان خواهد شد. اما سرمايهدار از اين چهارصد ميليون تومان، 200 ميليون تومان را به عنوان دستمزد به کارگران پرداخت ميکند و 200 ميليون تومان ديگر را تصاحب ميکند و يا به عبارتي به جيب خود ميريزد.
اما ميدانيم که ارزشاضافي تماما" به سرمايه اضافه نميشود. سرمايهدار قسمتي از آن را براي مصرف شخصي خود و خانوادهاش (مثلا" 100 ميليون تومان را) کنار ميگذارد، و بقيه را (100 ميليون تومان ديگر را) به سرمايه اضافه ميکند.
قبلا" فرض کرديم از 1000 ميليون تومان سرمايهي سرمايهدار، 800 ميليون تومان سرمايهي ثابت و 200 ميليون تومان را سرمايهي متغير (دستمزد کارگران) تشکيل ميدهد. اکنون هم که سرمايهدار ميخواهد 100 ميليون تومان را به سرمايهاش اضافه کند، مجبور است مقدار زيادي از آن را (مثلا" 90 ميليون تومان را) به سرمايهي ثابت (جهت گسترش کارخانه، خريد موادخام، خريد مواد سوختي، و ساير مخارج ديگر) بيافزايد و باقيمانده را (10 ميليون تومان را) به سرمايهي متغير (جهت خريدن نيروي کار جديد) اضافه نمايد. يعني کل سرمايه برابر 1100 ميليون تومان ميشود که سرمايهي ثابت 890 ميليون تومان و سرمايهي متغير برابر با 210 ميليون تومان خواهد شد.
تقسيم سرمايهي ثابت بر سرمايهي متغير را ترکيب ارگانيک سرمايه ميگويند. يا نسبت سرمايهي ثابت به سرمايهي متغير را ترکيب ارگانيک سرمايه ميگويند. مثلا" اگر کل سرمايه 1000 ميليون تومان باشد به طوري که، سرمايه ثابت 800 ميليون تومان و سرمايه متغير 200 ميليون تومان باشد، ترکيب ارگانيک سرمايه چنين ميشود: (C سرمايه ثابت، V سرمايه متغير)
=ترکيب ارگانيک سرمايه
4 800
ــــــ =ـــــــــــــ = ترکيب ارگانيک سرمايه
1 200
يعني نسبت بين سرمايهي ثابت به سرمايهي متغير 4 به 1 خواهد بود. به بيان ديگر ترکيب ارگانيک سرمايه در مثال فوق 4 به 1 است.
اگر کل سرمايه 1100 ميليون تومان، سرمايه ثابت 890 ميليون تومان و سرمايه متغير 210 ميليون تومان شود، ترکيب ارگانيک سرمايه چنين خواهد شد:
2/4 890
ــــــ =ـــــــــــــ = ترکيب ارگانيک سرمايه
1 210
در دو مثال فوق ديديم، اگر سرمايه به نسبت V200 + C800 تشكيل شده باشد، تركيب ارگانيك سرمايه 4 به 1 خواهد بود. و اگر سرمايه به نسبت V2100+C890 تشکيل شده باشد، تركيب ارگانيك سرمايه، 2/4 به 1 خواهد بود. تنها در اثر تغييرات تركيبفني سرمايه (يعني در واقع به روز کردن ماشينها)، ترکيب ارگانيک سرمايه تغيير مييابد.
همگام با تكامل سرمايهداري و انباشت روزافزون سرمايه، در تركيب ارگانيك سرمايه رشد و ترقي مداومي وجود دارد. مثلا"، در صنايع تبديلي در امريكا، تركيب ارگانيك سرمايه به ترتيب در 1889 برابر 5/4 به 1 در 1939 برابر 6 به 1 و در 1955 برابر 8 به 1 بوده است.
اين رشد تركيب ارگانيك، مبين اين واقعيت است كه هرچه توليد تكامل مييابد، در مقدار مواد خام، ماشينها، كارافزارها و ساير تجهيزات در مقايسه با مقدار نيرويکار مصرف شده در توليد، افزايشي حاصل ميگردد. مثلا" در حالي كه تركيب ارگانيك سرمايه بدوا" 1 به 1 بوده است بعدها به 2 به 1 و سپس 3 به 1 و 4 به 1 و 5 به 1 و به همين ترتيب تغيير مييابد. از آنجا كه تقاضا براي كار نه از روي كل سرمايه بلكه نسبت به بخش متغير آن تعيين ميگردد، مفهوم تنزل نسبي سرمايهي متغير آن است كه نسبتي كه كارگران به آن نسبت بسوي توليد رانده ميشوند، كمتر و كمتر شده و از نسبت انباشت سرمايه عقب ميماند.
بنابراين هرچه ارزشاضافي ايجاد شده، بيشتر باشد، انباشت سرمايه بيشتر و تركيب ارگانيك آن بالاتر است. هرچه انباشت سرمايه، بيشتر و تركيب ارگانيك آن بالاتر باشد، ميزان نيرويکاري كه در روند توليد جذب ميشود، كمتر است.
هر چه سرمايهداري بيشتر تكامل يابد، تركيب ارگانيك سرمايه بالاتر ميرود يعني حجم مواد خام، ماشين آلات و تجهيزات در كارگاههاي توليدي افزايش مييابد و در همين وضع منتها نه به اين سرعت، تعداد كارگران هم افزايش مييابد؛ بنابراين سرمايهي متغير كندتر از سرمايهي ثابت رشد ميكند.
و اما هرچه تركيب ارگانيك سرمايه بالاتر باشد نرخ سود پايينتر است اما مجموع مقدار سود كاهش نمييابد. كاهش نرخ سود امري است اجتناب ناپذير، همانطور كه افزايش تركيب ارگانيك سرمايه نيز اجتنابناپذير است.
به طور ساده از مطالب بالا اين نتيجه را ميگيريم که هرچه سرمايه بيشتر شود، ترکيب ارگانيک سرمايه بالاتر ميرود و نيروي کار کمتري براي توليد خريده ميشود. بدين ترتيب بخش بزرگي از مردم که هيچگونه وسيلهاي براي امرار معاش ندارند، هيچ کاري پيدا نخواهند کرد. سرمايهداران خواهان وجود ارتشي از بيکاران هستند. زيرا بدين وسيله به راحتي ميتوانند هرگاه کارگران، کوچکترين اعتراضي کردند، آنها را تهديد به اخراج کرده و ميگويند:
"خلاصه خوب حواستان را جمع کنيد و به کارتان بچسبيد! اگر نفستان در بيايد و کوچکترين اعتراضي بکنيد، اخراجتان ميکنم و از اين همه کارگر بيکاري که پشت در ايستادهاند، چندتايي را به جاي شما استخدام ميکنم."
تازه از اين گذشته، سرمايهدار بر کارگران منت هم ميگذارد که استثمارشان ميکند:
"برويد به جان من دعا کنيد؛ من آدم خوب و دل رحمي هستم! به جان خودم قسم، دلم برايتان ميسوزد که دستتان را به کار بند کردم! و گرنه چيزي که فراوان است، کارگر بيکار ميباشد. پس تا نفس داريد کار کنيد!"
ادامه دار
1 - مارکس. کارل ؛ كاپيتال جلد يك ص624ترجمه حسن مرتضوي، 1386 انتشارات آگاه
2 - مارکس. کارل ؛ كاپيتال جلد يك ص626ترجمه حسن مرتضوي، 1386 انتشارات آگاه
3 - مارکس. کارل ؛ كاپيتال جلد يك ص 628 ترجمه حسن مرتضوي، 1386 انتشارات آگاه
4 - مارکس. کارل؛كاپيتال جلد يك ص691-692 ترجمه حسن مرتضوي، 1386 انتشارات آگاه
نظرات شما عزیزان: